بهـــارمبهـــارم، تا این لحظه: 11 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره
مهدیــارممهدیــارم، تا این لحظه: 7 سال و 9 ماه و 11 روز سن داره

ღ بهــــار زندگی من ღ

بهار با لباس علی اصغر

                                                    امروز 4 آذر 91 و روز تاسوعاست.امسال نتونستیم بریم علوی چون هوا خیلی سرده و ممکن بود خدای نکرده شما سرما بخوری گلم. دیروز من و شما و بابایی رفتیم مصلی مجلس شیرخوارگان حسینی اتفاقا مامانی رو هم اونجا دیدیم.خیلی شلوغ بود . همه ی مامان ها با نی نی هاشون اومده بودن اونجا. اینجا چندتا از عکس هاتو با لباس حضرت علی اصغر میذارم ببین چقدر خوشگل شدی عزیزم.   برای دیدن بقیه ی عکس ها ...
28 آذر 1391

بهارم مریض شده..............

بهار مامان این روزها هوا خیلی سرده و شما دو سه روزه سرما خوردی و خیـــــــــــــلی سرفه و عطسه میکنی. بینی هات هم گرفته و نمیتونی شیر بخوری و همش گریه میکنی الهی مامانی فدات بشه عزیزم. بردمت دکتر ولی دکتر گفت چون زیر 6 ماه هستی نمیتونم برات دارو بدم و فقط قطره بینی داد. از خدا میخوام زود زود خوب بشی گلم.                 اینجا چند تا از عکس های خوشگلت رو میذارم تا یه کم دلمون باز بشه قربونت برم.                           &n...
23 آذر 1391

بهار گامــــبو شده!!!!!!!!!!

                                        بهار خوشگل من ،اولین غذایی که واست درست کردم فرنی هست که تقریبا از اول ماه 5 روزی یک بار بهت میدم. شما هم معلومه خیــــــــــــــــلی دوست داری و تند تند دست منو میگیری و قاشق رو تو دهانت میکنی. قراره خونه مون رو تا آخر آذر عوض کنیم . بعد از اینکه جا به جا بشیم و مامانی یه کمی خیالش راحت بشه میخوام برات حریره بادوم درست کنم تا بخوری چاق و چله بشی عزیز دل مامان. اینجا هم چند تا عکس از بهار گامبوی من!!! چرا اینجوری نگام میکنید؟؟؟؟...
6 آذر 1391

بهار تا 5 ماهگی

 عزیز دلم، بهارم اینجا میخوام چند تا از عکس های خوشگلت رو بذارم  ببین لذت ببر  بقیه در ادامه مطلب   دایی هم دقیقا همچین عکسی داره . آقاجون بهش میگفت پهلوان پنبه         قربونت برم که همیشه شصتت تو دهنته            مامانی فدای چشات بشه                                        ...
5 آذر 1391

بستری شدن بهار در 5 روزگی

اینجا یه خاطره ی بد میخوام برات تعریف کنم و اونم موضوع زردی داشتن تو و بستری شدنت تو بیمارستانه. 5 روزت که بود من و بابایی و خاله برا آزمایش زردی شما رفتیم بیمارستان و بعد از اینکه جواب آزمایش رو گرفتیم گفتن نی نی فورا باید بستری بشه.بیلی روبین خونت 17 بود. عزیز دلم اون موقع دنیا رو سرم خراب شد و اشک امونم نمیداد. شما قسمت NICU بیمارستان بقیه الله بستری شدی . کار منم شده بود گریه گریه گریه گذاشتنت زیر نور و چشم بند واست بستن که چشمات اذیت نشه . واااای خیلی روز بدی بود . ولی شما دختر خوبی بودی و راحت میخوابیدی فقط گاهی اوقات واسه شیر خوردن بیدار میشدی . فرداش بردنت که ازت خون بگیرن و آزمایش کنن ببینن زردیت اومده پای...
2 آذر 1391

شروع زندگی بهار

 به نام خدای زیبایی ها بهارکم سلام . امروز اولین روزی هست که تو وبلاگت مطلب میذارم میخوام هر موقع بزرگ شدی بیای اینجا و لذت ببری.خوشگل مامان میدونم این کار رو یه کم دیر شروع کردم الان تو دیگه 5 ماه و یک هفته هستی . ولی ازین به بعد سعی میکنم عکسای خوشگل تو رو با خاطراتت اینجا بذارم پس بذار از اولین روزی که اومدی تو دل مامان برات بگم. مهر سال 90 بود که من و بابایی تو رو از خدا خواستیم و تو اومدی تو دل مامانی اون دورانی که تو تو دل مامانی بودی هم سخت بود هم شیرین. من و بابایی هر روز و هر ساعت و هر دقیقه رو میشمردیم تا تو بیای و زندگی ما رو شیرین و شیرین تر کنی . بالاخره شما توی 36 هفته( 8 ماه) بودی که دکتر به من گفت نی نیت ...
1 آذر 1391
1